جامعه شناسي
شیوه تولید: شیوه تولید به مناسبات مالکیت و کنترل کالاهای تولیدی اشاره دارد، و برای مارکس از اهمیت بالایی برخوردار است. در حالی که جامعه طبقات گوناگون و شکل های سازمانی را شامل است که بر اساس این مناسبات رشد می یابد. این مناسبات به اضافه ابزار تولید زیر بنا را تشکیل می دهند.
این شیوه تولید شامل نیروهای مولد و روابط و مناسبات تولیدی است.
مارکس تاریخ را به چند شیوه تولید تقسیم کرده است. در واقع در هر دوره دو طبقه وجود دارد. با تغییر شیوه تولید ، ساختار اجتماعی نیز تغییر می کند.
انواع شیوه های تولید:
شیوه های متفاوت تولید یکدیگر را با نظم زمانی دنبال نمی کنند و به استثنای فئودالیسم و سرمایه داری از یکدیگر پدید نمی آیند.
کمونیسم ابتدایی: شیوه ای از تولید که تنها دو سطح دارد: اقتصادی و ایدئولوژیکی (دارای توزیع مجدد پیچیده که جامعه ابتدایی شکار نیست، بلکه جامعه کشاورزی را شامل می شود. )
شیوه تولید آسیایی یا استبداد شرقی: مالکیت مشترک هنوز مسلط و جامعه شامل تعدادی گروه کوچک مثل خانواده می باشد . قدرتی که جمع به آنها حقوقی نسبت به زمین اعطا می کند احساس کرده و آن را به منشا واحدی فرا می افکند. مارکس می گوید همه گروه ها و طبقات زیر نظر دولت بوده و چون در این مناطق آب کم بوده ، یک ساختار استبدادی از بالا و یک قدرت مطلقه آنرا اداره می کرده است.
شیوه تولید ژرمنیک: جوامعی ثابت، مکان ظهور تولیدات صنعتی تا حدودی داخل سنت تثبیت شده است.
شیوه تولید باستانی: جامعه اینجا پیش شرط است. شهر مرکز مالکان زمین است. رابطه جامعه و زمین با مغلوب شدن، می تواند از هم گسیخته شود. دهقان لزومی به کار جمعی ندارد، مگر برای محافظت در برابر دشمنان خارجی. در این شیوه تولید، بحث این نبود که چه نوع مالکیتی می تواند بیشترین درآمد را ایجاد کند، بلکه این بود که چه نوع مالکیتی می تواند مردم را شهروند سازد. در شیوه تولید باستانی خصیصه اصلی بردگی و نظام سرواژ بوده است.
فئودالیسم: فئودالیسم بصورت تکاملی از شیوه باستانی ظهور نکرد ، بلکه حاصل فروپاشی شیوه تولید باستانی بوده است. فئودالیسم از حومه شهر آغاز شد. مالکیت بر اساس اجتماع باقی ماند، ولی تولید کنندگان بردگان نبودند، بلکه خرده دهقانان و سرف ها بودند. این مرحله، زمینداری به عنوان شیوه تولید، و خصیصه اصلی، بندگی و نظام فئودالی شکل می گیرد. در این زمان به دلیل کمبود نیروی انسانی، رعیت به زمین وابسته بوده است.
ویژگی های سرمایه داری:در دوره سرمایه داری شیوه مزدوری، یعنی مزد گرفتن مطرح است. دو طبقه کارگر و کارفرما داریم (بورژوا و پرولتاریا)
مقصود از بورژوازی: طبقه سرمایه دار معاصر و مالکین وسایل تولید اجتماعی، که اجرا کنندگان کار مزدوریند.
مقصود از پرولتاریا: طبقه کارگر مزدور معاصر است، که از خود صاحب هیچگونه ابزار تولید نیست و برای آنکه زندگی کند، ناچار است نیروی کار خود را به معرض فروش گذارد.
نحوه تبدیل شیوه تولید فئودالی به شیوه تولید بورژوایی (سرمایه داری): جامعه نوین بورژوازی، از دل جامعه زوال یافته فئودال پیشین به دست آمده است. آنها تضاد طبقاتی را از میان نبرده و تنها طبقات نوینی (بورژوازی و فئودالی) را بوجود آورده اند. بورژواها هنگام تسلط اربابان فئودال صنفی زحمتکش بوده اند ، که در کمون بصورت جمعیتی مسلح و حاکم بر خویش درآمدند. همین گروه در دوره صنایع دستی حریف اشرافیت شدند، و پس از آن در صنایع نوین سلطه سیاسی منحصر به فرد به دست آوردند.
تضاد طبقاتی: تاریخ همه جوامع تاریخ نبرد طبقاتی بوده است. جامعه از توازن متغیر نیروهای متضاد ساخته می شود. براثر تنش ها و کشمکش های این نیروها، دگرگونی اجتماعی پدید می آید. به نظر او نه رشد آرام بلکه نبرد، موتور پیشرفت است. ستیزه مولد همه چیزهاست و کشمکش اجتماعی جان کلام فرآیند تاریخی را تشکیل می دهد.
نیازهای اول انسان از خلال کشمکش انسان با طبیعت جهت دریافت زیستمایه از چنگ طبیعت به دست می آید. این کشمکش همچنان ادامه دارد، زیرا با رفع یک نیاز ، نیاز جدیدی بوجود خواهد آمد . بعد از گذراندن مراحل ابتدایی و اشتراکی، بر سر نیازهای اولیه وارد تنازع می شوند. به محض ایجاد تقسیم کار، طبقات متنازع شکل می گیرند. مارکس تاریخی اندیش نسبی نگر است.
مبارزه طبقاتی نه فقط در روابط بازار (از جمله مبارزه سر دستمزد) یا توزیع (تقسیم و توزیع مجدد ثروت) بلکه در خود سازمانهای تولید (فرآیند کار) هم ریشه دارد.
طبقه: مجموعه ای از اشخاص که در سازمان تولید کار یکسان و جایگاه یکسانی دارند. طبقات با در اختیار داشتن ابزار تولید به دو بخش تقسیم می شوند.
طبقه در خود: همه چیز را برای یک طبقه بودن در اختیار دارد. مثل دشمن مشترک و منافع مشترک . یعنی شرایط لازم برای طبقه بودن را دارد، اما شرط کافی را ندارد.
شرط کافی که یک طبقه بدان نیاز دارد آگاهی است. لذا طبقه در خود به دلیل نداشتن آگاهی بالقوه است. و در صورت اضافه شدن آگاهی به طبقه در خود، آن طبقه تبدیل به طبقه برای خود که خودآگاه و بالفعل است می شود.
طبقه برای خود: طبقه ای که اعضایش موقعیت اجتماعی مشترک و منافع و تضاد مشترک با طبقات دیگر را تشخیص دهند.
خلاصه آراء درباره ساختار: انواع گوناگون جامعه صور متفاوتی از ساختار اجتماعی دارند. در جوامع سرمایه داری ساختار اقتصادی و ساختار طبقاتی حاصل شده از همه مهم تر است و دولت و نهادهای دولتی ویژگی های اصلی نظارت اجتماعی هستند.
نظریه طبقاتی مارکس بر این نظر است که تاریخ جوامعی که تاکنون موجود بوده اند تاریخ نبردهای طبقاتی است بنابراین نظر جامعه بشری همین که از حالت ابتدایی و به نسبت تمایز یافته اش بیرون آمد پیوسته منقسم به طبقاتی بوده است که در تعقیب منافع طبقاتی شان با یکدیگر برخورد داشته اند. به نظر مارکس منافع طبقاتی و برخورد قدرتی که همین منافع به دنبال می آورند تعیین کننده اصلی فراگرد اجتماعی و تاریخی اند.تحلیل مارکس پیوسته بر این محور دور می زند که چگونه روابط میان انسان ها با موقعیت شان در ارتباط با ابزارهای تولید شکل می گیرند یعنی این روابط به میزان دسترسی افراد به منافع نادر و قدرت های تعیین کننده بستگی دارند او یادآور می شود که دسترسی نابرابر به این منابع و قدرتها در همه زمانهاو شرایط به نبرد طبقاتی مؤثری نمی انجامد بلکه مارکس تنها این نکته را بدیهی می داند که امکان درگیری طبقاتی در ذات هر جامعه تمایز یافته ای وجود دارد زیرا که یک چنین جامعه ای میان اشخاص و گروههایی که در درون ساختار اجتماعی و در رابطه با ابزار تولید پایگاههای متفاوتی دارند پیوسته برخورد منافع ایجاد می کند مارکس می خواست بداند که پایگاههای ویژه در ساختار اجتماعی به چه شیوه های تجارب اجتماعی دارندگان این پایگاهها را شکل می بخشند و آنها را به اعمالی در جهت بهبود سرنوشت جمعی شان سوق می دهند. اما در جامعه شناسی مارکس منافع طبقاتی بدون سابقه پدید نمی آیند. مردمی که پایگاههای اجتماعی ویژه ای دارند وقتی که در معرض مقتضیات اجتماعی قرار می گیرند منافع طبقاتی خاصی پیدا می کنند.
نقش ابزار تولید:
به اعتقاد مارکس منافع طبقاتی از منافع فردی تفاوت بنیادی دارند و نمی توانند از منافع فردی برخیزند. منافع اقتصادی بالقوه اعضای یک قشر خاص ، از جایگاه آن قشر در درون ساختارهای اجتماعی ویژه و روابط تولیدی سرچشمه می گیرند. اما این امکان بالقوه تنها زمانی بالفعل می گردد و طبقه بر خود به طبقه برای خود تبدیل می شود که افراد اشغال کننده پایگاههای یکسان در یک نبرد مشترک درگیر شوند در آن صورت شبکه ای از ارتباطات میان آنها پدید می آید . آنان از این طریق به سرنوشت مشترک شان آگاه می شوند. به نظر مارکس مبنایی که نظام های قشر بندی اجتماعی بر آن استوارند همان رابطه مجموعه ای از انسان ها با ابزار تولید است.
انواع طبقات:
طبقات جدید عبارتند از مالکان قدرت کار، مالکان سرمایه و مالکان زمین که منبع در آمدشان به ترتیب عبارتند از دستمزد، سود و اجاره زمین. طبقه مجموعه ای از اشخاص است که در سازمان تولید کارکرد یکسانی انجام می دهند. همان نوع استدلالی که مارکس را به این اظهار نظر واداشت که طبقه کارگر همین که شرایط مناسب پدید آید بی گمان به آگاهی طبقاتی دست خواهد یافت. این ادعا را نیز به دنبال آورد که بورژوازی به دلیل روابط ذاتاً رقابت آمیز میان تولیدکنندگان و سرمایه داری نمی تواند به یک آگاهی فراگیر نسبت به منافع جمعی اش برسد. مارکس می گوید: هر انسانی ضمن دنبال کردن منافع شخصی اش هم به تسهیل کارکرد ضروری رژیم و هم به نابودی آن کمک می کند. مارکس بر خلاف فایده گرائی که نفع شخصی را تعیین کننده یک جامعه هماهنگ می انگارد، می گوید که خود همین نفع شخصی در میان سرمایه داران نابود کننده نفع طبقاتی عام آنهاست و به نابودی نهایی سرمایه داری به دست خود سرمایه داران خواهد انجامید. سرمایه داران که ملزم به رقابت در بازارند در پایگاه ساختاری خاصی قرار دارند که به آنها اجازه نمی دهد که پیگیرانه به دنبال منافع مشترکشان باشند.
روند آگاهی دو طبقه:
مارکس گرچه این واقعیت را پذیرفته بود که برای سرمایه داران نیز ممکن
است که منافع شخصی شان را فراگذرند، اما باز بر این اندیشه بود که این امکان
تنها در عرصه های سیاسی و عقیدتی وجود دارد و نه در صحنه
اقتصادی. سرمایه داران با آنکه به خاطر رقابت اقتصادی از همدیگر
جدایند، اما باز یک ایدئولوژی توجیه کننده و نیز نظام سلطه ای را پرورانده اند که در
خدمت منافع همگانی شان به کار می روند. دولت صورتی است که افراد طبقه حاکم در قالب
آن منافع مشترکشان را بیان
می دارند. افکار طبقه حاکم، همان افکار حاکم بر جامعه اند. پس قدرت سیاسی
و ایدئولوژی برای سرمایه داران همان کارهایی را انجام می دهند که آگاهی طبقاتی
برای طبقه کارگر . اما این قرینه تنها جنبه ظاهری دارد. به نظر
مارکس عرصه اقتصادی همیشه قلمرو تعیین کننده و سرنوشت ساز است که در آن بورژوازی
همیشه قربانی همان رقابتی می شود که در ذات شیوه وجود اقتصادی سرمایه داری نهفته
است.سرمایه داری می تواند آگاهیی را بپروراند اما این آگاهی همیشه یک آگاهی
دروغین است. یعنی آگاهی ای که نمی تواند از وجود ریشه گرفته در شیوه تولید رقابت آمیزش
فراتر رود. از این رو بورژوازی نه به عنوان یک طبقه نه دولت بورژوازی و نه
ایدئولوژی بورژوازی می تواند در خدمت فراگذشتن از نفع شخصی در جهان بورژوایی به درستی به کار آید. هر گاه که شرایط اقتصادی آماده
گردد و طبقه کارگر همبستگی یابد و به منافع مشترک خود آگاه
شود و با نظام فکری شایسته ای برانگیخته گردد و با دشمنان نامتحدش رو به رو
شود حاکمیت بورژوازی راهی به جز نابودی ندارد. همین که کارگران آگاه شوند که
از فراگرد تولید بیگانه اند، کوس سپری شدن عصر سرمایه داری به
صدا درخواهد آمد.
اين وبلاگ به منظور تهيه و تدوين مطالب مرتبط با روابط عمومي راه اندازي شده است و اميدوارم مورد استفاده علاقمندان قرار بگيرد.