متون زبان تخصصي
سیاست فرهنگی چیست؟
عنوان «سیاست فرهنگی»، به طور کلی، ارزش ها و اصولی را توصیف می کند که هر اجتماعی را در امور فرهنگی راهنمایی می کند.
یک جمله حاوی سیاست فرهنگی می تواند به سادگی یک راه حل فردی باشد – مانند «من قصد دارم از گفتار حاوی تبعیض جنسیتی در نوشته ام پرهیز کنم». ولی سیاست ها در رایج ترین شکل آن، پیچیده تر هستند، و ارزش های سازماندهی و معیارهای تصمیم گیری را خلاصه و فشرده می کنند.
سیاست های فرهنگی اغلب توسط دولت ها، از هیات های مدیره مدارس گرفته تا کنگره و کاخ سفید، و نیز توسط بسیاری از نهادهای دیگر در بخش خصوصی از شرکت ها گرفته تا سازمان های اجتماعی، ایجاد می شوند. سیاست های فرهنگی خطوط راهنمایی را برای تصمیم گیرندگان و مجریانی که بر زندگی فرهنگی تاثیر می گذارند فراهم می آورند.
گاهی اوقات سیاست فرهنگی از طریق فرایندی که توسط یک سازمان عهده دار این مسئولیت تعریف می شود به شکلی شفاف ساخته می شود. برای نمونه، یک وزارت فرهنگ یا سازمان هنری ممکن است پیش نویس یک سیاست فرهنگی را آماده کند که اهداف را به هم مرتبط سازد و اصولی را در شرکت های سینمایی حامی در مناطق گوناگون به اجرا بگذارد. ولی اغلب - و در ایایلات متحده به بیشترین شکل آن- سیاست فرهنگی به صورت مکتوب و فرمال تعریف نمی شود. در عوض، آنچه که داریم تاثیرات فرهنگی- در اغلب موارد پیش بینی نشده- اقدامات اجتماعی است.
برای نمونه، پدیده «بازسازی شهری» را در نظر بگیرید. سیاست های توسعه شهری قرار است مشکلات زیربناهای فرسوده، شرایط زندگی زیر خط استاندارد، جرایم و جمعیت بیش از حد را حل کنند. ولی آنها، با حذف کردن زندگی های فرهنگی محلاتی که توسعه یافته اند، حذف کردن محل های دید و بازدید مردم، فروشگاه های محلی و سایر چیزهایی که به هر محله رنگ و بوی خاص خود را می دهد، همراه با زیربناهای انسانی ساختار و روابط اجتماعی مرتبط، تاثیرات عمیق تری نیز بر کیفیت زندگی فرهنگی در مراکز شهری ما دارند.
این نوع ِ عملی سیاست فرهنگی، با در نظر گرفتن «تاثیرات فرعی» اقدامات اجتماعی صورت گرفته بدون ملاحظه تاثیرات فرهنگی، می تواند همواره از اقدامات صورت گرفته توسط یک دولت یا سازمان حاصل شود.
آگوستین ژیرار معاونت مطالعات و تحقیقات وزارت فرهنگ فرانسه این تعریف از سیاست فرهنگی را ارائه داد؛ در کتابش به نام توسعه فرهنگی: تجربه ها و سیاست ها، کتابی تاثیرگذار در این حوزه:
یک سیاست فرهنگی سیستمی از اهداف نهایی، موضوعات و ابزارهای عملی است که به وسیله یک گروه پیگیری و توسط یک مقام مسئول به کار بسته می شود. سیاست های فرهنگی می توانند در یک واحد تجاری، یک حزب، یک جنبش مدنی آموزشی، یک موسسه، یک نهاد کارآفرینی، یک شهر یا یک دولت مشاهده شوند. ولی فارغ از انجام دهنده مربوطه، یک سیاست فرهنگی مستلزم وجود اهداف نهایی (بلند مدت)، موضوعات (میان مدت و قابل اندازه گیری) و ابزارها (نیروی انسانی، سرمایه و قانون) است، که در یک سیستم منسجم با هم ترکیب می شوند. (ژیرار، صص 2-171)
درست همان طور که فرهنگ پدیده ای است که همه چیز را در بر می گیرد، سیاست های فرهنگی طیف گسترده ای از ابزارهای اتخاذ شده برای توسعه و تحول زندگی فرهنگی را با هم ترکیب می کنند. بسیاری از سیاست های با تاثیرات فرهنگی عمیق توسط تصمیم گیرندگانی به وجود می آیند که ملاحظات فرهنگی یک ایده را به ندرت مد نظر قرار می دهند- مثلا تصمیماتی درباره حمل و نقل، یا بودجه استانی. در یک جامعه واقعا دمکراتیک، تاثیر فرهنگی سیاست هایی مثل این در کنار تاثیرات اقتصادی و سیاسی در نظر گرفته خواهد شد– برای نمونه، نقش حمل و نقل عمومی در تشویق یا عدم تشویق مشارکت فرهنگی، یا تاثیرات فرهنگی گسترده تر سوبسیدهای تافته جدا بافته یعنی صنایع نظامی ما.
امروز، بسیاری از سیاست گذاران تغییر عقیده ندادهاند که فرهنگ را کاملا به عرصه توجه شان وارد کنند. مثلا زمانی که نهادهای دولتی در جهان صنعتی سیاست فرهنگی را تعریف می کنند، آنها عموما خود را به اصطلاحات بسیار تخصصی درباره فرهنگ محدود می کنند: رسانه ها و ارتباطات، هنرها، آموزش، و در برخی کشورها ورزش. ابزارهایی که برای پیشبرد سیاست ها اتخاذ می شوند کاملا فرق می کنند. از بورسیه ها گرفته تا هنرمندان و نهادها، ابزارهای رایج هستند، به همین ترتیب برنامه های خدمات عمومی، ساخت و نگهداری بناهای فرهنگی، ترغیب و حمایت مالی محافظت از تاریخ [کشور]، و تنظیم و محدود کردن امواج ماهواره ای، چنین نقشی دارند.
به رسمیت شناختن «حق فرهنگ»
حق فرهنگ پایهای کلیدی برای سیاست فرهنگی بوده است. در سال 1948، به سرعت پس از آن که سازمان ملل تشکیل شد، اعضایش «بیانیه جهانی حقوق بشر» را اعلام کردند که بیان می داشت:
هر کسی حق دارد آزادانه در زندگی فرهنگی اجتماع مشارکت کند.
در آن زمان، رنه ماهو دبیر کل یونسکو (بازوی فرهنگی سازمان
ملل) ، بر این حق در کنفرانس
بین المللی یونسکو درباره جنبه های سازمانی، اجرایی و مالی سیاست های فرهنگی در
سال 1970 تاکید کرد:
در حال حاضر اطمینانی نیست که اهمیت کامل این متن، که مدعی یک حقوق بشر جدید و حق داشتن فرهنگ است به طور کامل فهمیده شود. هر کسی به عنوان جزئی از حیات شرافتش به عنوان یک انسان، حق دارد در میراث فرهنگی و فعالیت های فرهنگی یک جامعه– یا حتی در جوامع مختلفی که به آنها تعلق دارد (و جامعه ای که در این مورد جامعه نهایی است- یعنی جامعه بشری) – مشارکت کند، لذا مقامات مسئول در این جوامع وظیفه دارند، تا آنجا که منابعشان اجازه می دهد، برای فرد ابزارهای چنان مشارکتی را فراهم آورند... هر کسی بر این اساس، حق دراد در فرهنگ مشارکت كند، همچنان که حق کسب آموزش و حق داشتن شغل دارد... این هدف اساسی و اولیه سیاست فرهنگی است. (ژیرار، صص 3-182)
این به رسمیت شناختن «وظیفه... فراهم آوردن ... ابزارهای مشارکت [فرهنگی]» است که مبنایی را برای نمونههای فعالی شکل می دهد که مقامات عمومی در سراسر دنیا در دهه های اخیر به منظور تضمین منافع عمومی در توسعه فرهنگی مفروض گرفته اند.
ریشه های تاریخی سیاست فرهنگی
اندیشه هایی که سیاست فرهنگی را شکل داده اند از منابع مختلفی می آیند- از رفتارهای سنتی در جوامع مختلف، از فلاسفه و نظریه پردازان، از برداشت های حاصل از تاریخ و نظریات آرمانشهری.
درباره این دادگاه ها، کلیساها، مجالس قانون گذاری و طرفداران در بسیاری کشورها تصمیم هایی گرفته اند که آیا، چرا و چگونه از آثار در هنرها و بناهای فرهنگی حمایت کنند؛ درباره زبان و مذهب یک جامعه، و درباره موضوعاتی نظیر لباس و رفتار مناسب. فلاسفه و مورخان در سخن گفتن سابقه خوبی از رهبری یک جامعه با توجه به فرهنگ داشته اند. در هر جامعه و دوره تاریخی، مردم درباره فرهنگی که خواهند ساخت، درباره این که چگونه آرزوها و ترس هایشان را بیان کنند، چگونه ارزش هایشان را در مراسم ها و جشن ها تجسم ببخشند، انتخابهایی کرده اند. ولی مفهوم یک مسئولیت اجتماعی- فرهنگی خاص برای دولت دمکراتیک یک ابداع نسبتا تازه است- مفهوم سیاست فرهنگی به معنای دقیق کلمه پس از جنگ جهانی دوم وارد حوزه روزمره شد.
در بستری که از آن زمان به بعد پدید آمده، مفهوم دمکراسی فرهنگی به عنوان ابتکار اصلی در سیاست فرهنگی ظاهر شده است- وزرای فرهنگ در سراسر دنیا به خاطر علائمی که در ابعاد جهانی احساس می شد و از گرایشهای اجتماعی دریافت می کردند به این مفهوم علاقمند شدند: ازدیاد رسانه های جمعی الکترونیک، شهری گرایی، «مدرنیزاسیون»، در کنار از خودبیگانگی فردی، و نژادزدایی که با آنها همراه بود. این پدیده ها در کنار یکدیگر، در سراسر جهان به عنوان «امریکایی سازی» فرهنگ شناخته شده است. این عوامل دست به دست هم دادند تا بذر یک انفعال اجتماعی فراگیر را بکارند که برای دمکراسی خطرناک بوده و فعالیت های فرهنگی سنتی را نابود می کرد، و آنها را با مزخرفات سرگرم کننده ای نظیر من لوسی را دوست دارم با ترجمه به 45 زبان مختلف جایگزین می نمود، که اساسا از صنایع فرهنگی حاضر در امریکا به وجود می آمد.
البته، همین عوامل در امریکا بسیار بیشتر از هر جای دیگری دست اندر کار بودند- به مدتی طولانی- برخی می گفتند که بیشتر ما از امپریالیسم فرهنگی غالب که بر فرهنگ ملی ما [امریکایی ها] مسلط است غافل هستیم. لذا باعث تاسف است که این بحث تحت عنوان «امریکایی سازی» مطرح می شد، زیرا میخواست تاثیرات عمیق داخلی این مجموعه پیچیده عوامل فرهنگی در ایالات متحده را پنهان، و نهایتا، مخالفت امریکا را با یونسکو تشدید نماید.
هر زمانی که این موضوع طرح میشد، با این استدلال که هیچ کس مردم را مجبور نمی کند به سینما بروند شما افرادی را پیدا میکردید که از امریکا علیه اتهام تهاجم فرهنگی دفاع می کردند - هر کسی هنرها، لباس، غذا و تلویزیون ما را می خواهد ساده است زیرا آنها بهترین اند-. در همین حال،سنت های منطقه ای، محلی و اقلیتی ما به وسیله همین فرهنگ تجاری بدون نظارت در معرض خطر است. ما با درگیر کردن خودمان در این بحث جهانی برای امر مهمی بپا خاسته ایم، زيرا آن می تواند نوری بیفکند بر این که چطور تکثر سنت های فرهنگی مان را زنده نگه داریم.
سیاست فرهنگی در گوشه و کنار دنیا
چالش های توسعه فرهنگی دمکراتیک که در بالا ترسیم شد ابعاد جهانی دارند، ولی آنها در جاهای مختلف، بسته به شرایط اجتماعی و سیاسی محلی، به شیوه های مختلف نمود پیدا می کنند.
برای کشورهای در حال توسعه، مساله حیاتی این بوده که چطور از سنت های داخلی محافظت کرده و آنها را گسترش دهند، سنت هایی که ریشه آنان را به شکلی قوی و عمیق ترین تشکیل می دهند و سرچشمههای انرژی و انگیزه آنها را فراهم می آورند؛ و در عین حال، بهترین چیزها را از جهان صنعتی اتخاذ کنند بدون این که در آن غرق شوند. اغلب جوامع در حال توسعه درگیر غلبه بر تاریخ طولانی استعمار فرهنگی- این واقعیت که سینماها، کتابخانه ها و امواج رسانه ای آنها تحت سیطره فرهنگهایی است که قرن ها پیش آنان را استعمار کرده اند- بوده اند. ولی آنها می خواهند پرهیز کنند از بازگشت به نوستالژی [یادآوری شیرین گذشته] صرف، یا آفریدن یک فرهنگ تقریبا جعلی که هیچ حرفی برای گفتن در شرایط واقعی زندگی معاصر ندارد. آنها میخواهند بهترین راه ها را برای زمانی که شکل دادن به مدرنیزاسیون فرا می رسد، بیابند. برای نمونه، در جهان در حال توسعه، مساله قالب نه این که چطور سیستم های رسانه ای موجود را دوباره سازماندهی کرد، بلکه این است که در وحله نخست چطور رسانه های جمعی را زیاد کرد.
برای جوامع صنعتی، چالشهاي همزمان مشابه و متفاوت هستند. مثلا، زمانی که سیاست گذاران فرهنگی در اروپا برنامه «همگانی کردن فرهنگ طبقات بالا» را پس از جنگ جهانی شروع کردند، راهکارهای مختلفی را امتحان نمودند: برنامه های موزه های پربیننده مثل فیلم های سینمایی تبلیغ می شد، تا جمعیت زیادی را جذب کنند؛ برنامه های بلیط سوبسیدی طراحی شدند تا افرادي كه توانايي کمتر دارند،به سالن های کنسرت راه یابند؛ یا هنرمندان به مدارس و بیمارستان ها فرستاده می شدند تا برای مخاطبان و معلولان برنامه اجرا کنند؛ این ها موارد اندکی هستند که می توان نام برد. ولی فارغ از آنچه انجام شد، میزان جمعیتی که داوطلبانه در فعالیت های هنری سطح بالا مشارکت کردند به همان میزان قبلی باقی ماند: یعنی درصد بسیار کمی از جمعیت، با تحصیلات عالی، درآمد بالا، و میان سال یا بالاتر (درست مثل امریکا).
سیاست گذاران اروپایی، با بیتفاوتی و خصومت اکثریت گسترده مردم شان مواجهاند - گاهی اوقات به آن با عنوان «غیرهمگانی» اشاره می شد، تا بی علاقگی مردم را به آن فرهنگ مشخص کنند- و نقش های خود را مورد تفسیر دوباره قرار دادند. آنها شروع نمودند تا خود را طوری ببینند كه گویی نیاز دارند فرهنگ های بسیاری را در جوامع خود مورد توجه قرار دهند، نه این که صرفا فرهنگ «هنر والا» ی سنتی ِ مطلوب طبقات مرفه در گذشته را تشویق و تبلیغ کنند. این مقامات فرهنگی به جای تمرکز به این که چطور مردم را به سمت نهادهای هنری مستقر ترغیب کنند، به سمت مجموعه بسیار گسترده تری از پرسش های اجتماعی روی آوردهاند؛
■ چطور می توانیم بر ازخودبیگانگی پرسابقه حاصل از مدرنیزاسیون غلبه کنیم؟
■ چطور می توانیم سنت های مرتبط با هم را بازیابی و محافظت کنیم؟
■ چطور می توانیم امکانات را برای ارتباطات و حتی همکاری های بین فرهنگی فراهم کنیم؟
■ چطور می توانیم به تحرک بخشیدن به زندگی ارتباطی کمک کنیم؟
در این مرحله بود که دمکراسی فرهنگی به عنوان راستای هدایت کننده سیاست فرهنگی در اروپا، حداقل در سخنرانی های سیاست گذاران، ظاهر شد. از میانه تا اواخر دهه 1970، طوری مشاهده می شد انگار دمکراسی فرهنگی به عنوان حوزه بنیادی در توسعه فرهنگی اروپا ظاهر خواهد شد. ولی با ظهور تاچر در بريتانیا و دیگر جریانات جناح راستی تاثیرگذار بر گفتگوهای سیاست فرهنگی، صرفه جویی های فراوانی از آن زمان صورت گرفته است. این گرایش ها در دهه 90 با دولت هایی در سراسر اروپا و جهان که خدماتی را «خصوصی سازی» می نمودند شتاب گرفت؛ که تا پیش از این به عنوان جنبه های ضروری منافع فرهنگی عمومی در نظر گرفته می شدند.
ابزارهای پیشبرد دمکراسی فرهنگی
در میان ابزارهای اولیه تخصیص یافته برای تحقق اهداف فرهنگی، تحرک بخشیدن به اجتماع وجود دارد.
در بسیاری از پروژههای تحرک بخشیدن به اجتماع، یک سازمان دهنده امور هنری مهارتهای هم هنری و هم سازماندهی را به کار می برد تا به اعضای یک جامعه کمک کند؛ هویتهای فرهنگی خویش را کشف و بیان كنند و کنترل بر توسعه فرهنگی خود را تمرین کنند. انواع دیگر عاملان فرهنگی نیز به عنوان تحرک بخشندگان به جوانب فرهنگی کار کرده اند، از این واژه استفاده می شود چون در محافل بین المللی (جایی که تحرک بخشی اغلب تحرک بخشی اجتماعی- فرهنگی یا، در شکل دیگرش «توسعه جماعت های اجتماعی- فرهنگی» نامیده می شود) به تجربه شناخته شده است.
پس از جنگ جهانی نیز از سوی سیاست گذاران به مشکلات پیش
آمده از فراوانی
رسانه های جمعی الکترونیک توجه زیادی شده است:
■ چگونه رسانه های دمکراتیک را ترغیب و ماندگار کنیم؟
■ چگونه ادبیات رسانه ای را ایمن کنیم، تا مردم قادر باشند از رسانه ها برای بیان دمکراتیک استفاده کنند، به جای این که بی هیچ کمکی در اسارت رسانه ها نگه داشته شوند؟
■ چگونه اقدامات فرهنگی زنده، مشارکتی، چهره به چهره را در جوامع در محاصره
محصولات
رسانه ای جمعی ترغیب و ماندگار کنیم؟
در بین تجربیاتی که صورت گرفته استودیوهای تلویزیونی ارتباطی هستند؛ جایی که به گروههای اجتماعی کمک می شود تا برنامههایی درباره دیدگاه ها و علائق شان تولید کنند، و در تلویزیونهای محلی و گاهی اوقات سراسری پخش كنند، لذا تلاشها برای ترغیب مشارکت فعال مستقیم با دیگر شکلهای برقراری ارتباط مسالمت آمیز به کار گرفته شده توسط رسانه های جمعی انجام می شوند. انواع مختلف این حرکت در کشورهای بسیاری وجود دارد.
هدف بنیادی که مبنای بیشتر تلاش ها را برای پیشبرد سیاست های دمکراسی فرهنگی تشکیل می دهد؛ توسعه فرهنگی و حمایت از ابزارهای تولید و پخش فرهنگی است نه محصولات نهایی. این نکتهای است كه از وقتی نظام حمایت از هنرهای همگانی در امریکا پس از ظهور شکلهای متعارف حمایت خصوصی تعدیل بودجه شده است، برای فهمیدن کمی دشوار است. بیشتر سرمایه این بخش به سمت حمایت از محصولات نهایی می رود: یک هنرمند تقاضای سرمایه می کرد تا یک قطعه موسیقی خاص را تولید، یا یک ارکستر تقاضای کمک مالی می کرد تا آن را اجرا کند. از آن زمان به بعد مبلغ بسیار کمی برای این گونه کمک ها کنار گذاشته می شود- کمتر از یک دلار در هزار در سطح فدرال- رقابت برای پول در ایالات متحده (هم دولتی هم خصوصی) بسیار تنگانگ است، و اغلب متقاضیان هیچ پولی دریافت نمی کنند.
جایگزین دمکراسی فرهنگی حمایت از ابزارهای مشارکت فرهنگی است: ساختن بناها، تجهیزات، مواد اولیه، آموزش، و مشاغلی که به طور گسترده در دسترس باشند، طوری که هر کسی مایل است، قادر به مشارکت باشد. بین نگهداری یک کتابخانه عمومی (دمکراتیک [مردمی] ترین نهاد فرهنگی موجود در یک کشور) و داشتن سیستمی که اغلب مطالعه کنندگان درخواست کمک مالی نمایند تفاوتی وجود دارد تا کتابخانه خصوصی خود را ایجاد کنند، حداقل یک نفر از هر بیست نفر بتواند چنان کتاب هایی را بخرد.
اوضاع کنونی دمکراسی فرهنگی
موانع فراوانی وجود دارد که ببینیم اهداف دمکراسی فرهنگی تحقق یافته است یا خیر. آنچه که بیشترین اهمیت را برای طرفداران دمکراسی فرهنگی دارد این است که تصویر بزرگی را در ذهن نگه دارند.
کارل فوئنتس نویسنده، دوران ما را به عنوان عصر «فرهنگ ها به عنوان رقبای تاریخ» توصیف کرده است. در گوشه و کنار جهان، هر جا که بنگریم، شواهدی می بينیم که فرهنگ ها از دفن شدن زیر نفوذ یکسان و همگون کننده قدرت های امپریالیستی، با سیاست ها یا همکاری شان، امتناع می کنند. قرنی که رو به پایان است پدید آمدن تعداد رو به افزایش دولت های مستقل، خودنمایی فزاینده گروه های قومی و فرهنگی در دولت ها، و طغیانی جهانی علیه ارزش های تکنولوژی محور و ضد بشری توسعه به سبک غربی را شاهد بوده است. این تصویر- هم جهانی و هم تاریخی ِ- بزرگ، ضروری است تا امیدهای بشر را برای دمکراسی فرهنگی در این دهه پایانی قرن بیستم زنده نگه دارد.
ولی شواهد فراوانی است تا بی اعتنایی و عدم اشتیاق را توجیه کنند. «پاکسازی قومی» و نسل کشی، نژادپرستی و سرکوب، بخش بزرگی از میراث فرهنگی ما است. همچنان که بخش بزرگی از آن توانایی ما به عشق ورزیدن و حمایت یکدیگر، احترام گزاردن و بزرگداشت تفاوت های فراوان مان است.
مساله این است که آیا قادر خواهیم بود که دست برنداریم یا راهی را برای ایجاد تغییرات مثبت بیابیم. دمکراسی فرهنگی، مفهومی حیاتی روشن در دوران ما است.
اين وبلاگ به منظور تهيه و تدوين مطالب مرتبط با روابط عمومي راه اندازي شده است و اميدوارم مورد استفاده علاقمندان قرار بگيرد.